نوشته شده توسط : delaram


:: بازدید از این مطلب : 1689
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 8 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

ز غم کسی اسیرم که ز من خر ندارد

عجب ز محبت من که در او اثر ندارد

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد



:: بازدید از این مطلب : 1488
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 14 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلام معذرت که بعد از مئت زیادی سرمیزنم ولی سعی کردم که جبران کنم

امیدوارم که خوشتون بیاد

 

 

نظریادتون نره



:: بازدید از این مطلب : 1454
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

شاید پاک و شاید زیبا و صادقانه گذشتند

شاید کمی هم ابلهانه !

حریص برای یک بستنی یا آبنبات یا هر چیزه مزخرف و خوشمزه دیگر!!

                        

اما گذشتند و رفتند!

حالا بزرگ شده ایم با کلی کثیفی، دورویی و ...

چه جالب که هنوز ابلهیم شاید ابله تر از گذشته!!! 

کاش این یک خصلت هم تغییر پیدا می کرد....



:: بازدید از این مطلب : 1017
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

شاید می شد تو را آرامتر در دست هایم بگیرم و خیلی نازکتر و دوستانه تر روی مچهایم بکشم ...

اما وقتی تصمیم عوض شد که کار تمام شده بود ...

قطره های خون چه لطیف روی زمین و دستم سرسره بازی می کردند ...

من هیچ احساسی نداشتم ...

نه درد ... نه ترس ... و نه شادی!!!!!!!

 



:: بازدید از این مطلب : 1668
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ...
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار......

لطفا برای خواندن بقیه این متن جذاب به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید



:: بازدید از این مطلب : 1391
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
در ذهنش زندگی شبیه آدامس بی مزه ای شده بود که طبق اجبار , فقط باید می جویدش
تکرار , تکرار و تکرار
سنگینی نگاه تا وقتی که در خونه را بست , تعقیبش کرد
پشتش رابه در چسباند و در سکوت آشنای حیاط خانه , به صدای بلند تپیدن قلبش گوش داد
برایش عجیب بود , عجیب و دلچسب
***
 



:: بازدید از این مطلب : 1313
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

تو کیستی؟؟؟

کیستی که من اینگونه مسحور تو ام؟؟؟؟؟؟

تو کیستی؟؟؟

کیستی که قلبم هر لحظه بیاد       تو می تپد ؟؟؟

....

و چه شیرین است زندگی با یاد تو.............

تو کیستی؟؟؟

تو کیستی که از نخستین دیدار دلم را لرزانیدی، چشمانم را اشکبار کردی و شدی تنها آرزویم....؟؟!!

آری .... من تو را دوست می دارم!!!

هر چند که تو مرا دوست نداشته باشی...!!

برایم مهم نیست که تو بخواهی که من دوستت داشته باشم یا نه.....!!

من چون خودم دوستت دارم، تا انتها برای خاطر چشم و دل مسحورم تو را دوست می دارم....

حتی اگر عشق مرا نخواهی...یاد مرا نخواهی و حتی خود مرا........

من تو را می خواهم ... با تک تک نفسهایم...

حتی اگر بدترین کج خلقی ها را با من کنی...

باز هم دوست می دارمت...

فریاد می زنم که دوستت دارم.........حتی اگر گوش هایت را بگیری تا صدایم را نشنوی....من بلند تر از همیشه فریاد می زنم....آنقدر بلند تا بلاخره بشنوی....

.

لیلی زیبای من... چقدر می خواهی از من بگریزی؟؟؟؟

با نوشته هایم ........ با سکوتم....... با نگاهم ......... با تمام وجودم و به اندازه ای که دوستت می دارم فریادی می کشم تا حد خفگی..............

 

 

دوستت دارم!!!!!!

 



:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...ماه بعد شانسی به دلم نشستی وحالا سالهاست یواشکی دوست دارم



:: بازدید از این مطلب : 911
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 13 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلام از کسایی که به وب سر میزنن و نظر میزارن خیلی ممنونم.بووووووووووووووس

یادتونه گفتم بایکی دوست بودم بعدش که باهاش بهم زدم خدایی از بین رفتم اصن تموم شدم ولیحدودا ۳-۴ماه پیش بایکی آشنا شده بودم که الان ۲ماهه که باهاشم و واقعا دوسش دارم چون اونم دوسم داره.

وای نمدونین داستان آشناییمون خیلی باحال و جالب وجذاب بود جفتمونم از همدیگه خوشمون میومد ولی بهمدیگه نمیگفتیم

خب دیگه سرتونو در نیارم  بازم ممنون

نظر یادتون نره دوووووووووستون دارم

فعلا بای تا های



:: بازدید از این مطلب : 951
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 18 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

محبوبم.اشک هایت را پاک کن!

زیراعشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد.

اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر....

زیراماباعشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری.تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می آوریم.



:: بازدید از این مطلب : 850
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 17 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

دختره از پسره پرسید:من خوشگلم؟گفت:نه

گفت:منودست داری؟گفت:نه

گفت:اگه بمیرمبرام گریه میکنی؟گفت:اصلا

دختره اشک تو چشاش پرشد و هیچ چیز نگفت

پسرک بغلش کردوگفت:توخوشگل نیستی زیباترینی تورو دست ندرم عاشقتم و اگه میری گیه نمیکنم چون منم میمیرم



:: بازدید از این مطلب : 880
|
امتیاز مطلب : 1154
|
تعداد امتیازدهندگان : 1075
|
مجموع امتیاز : 1075
تاریخ انتشار : 7 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلام خوبين ديشب يكي بهم زنگ زد كه كلي ناراحت شدم ميدونم كه حتما تا حالا همتون عاشق شدين ترو خدا كمكم كنيد فراوشش كنم

چرا هميشه دير ميرسيم چرا هيچ وقت حقيقت رو نميگيم شايد اگه من از همون اول باهاش رو راست بودم و ميگفتم از كدوم اخلاقش خوشم مياد از كدوم بدم مياد اونم همون موقع ميگفت كه دوسم داره.
 الان زنگ زده ميگه دوست دارم الان كه من با يكي ديگه شروع كردم الان كه ميخوام تازه متولد شم الان كه ديگه خيلي ديره واقعا هم ديگه ديره ازتون خواهش مكنم اگه كسي رو وست داريد بهش بگين بخدا دروغ مين كه اگه يكي رو دوست داري بهش بي محلي كن خواهش ميكنم تا از دستش ندادين بهش بگين.

من چقدخرم كه تازه ديشب فهميدم دوسش دارم.

خواهش ميكنم يه راهي بزاريد جلوي پام تا بتونم فراموشش كنم.
سارا جون ازت ممون ميشم اگه بازم كمكم كني كه فراموشش كنم.

راستي نميدنم سريالashki-memnoرو ميديدين يا نه ولي اونايي كه ميديدن متوجه ميشن كه چي ميگم واقعا قشنگ و پر معني بود ديشب قسمت آخرش بود من كه فقط گريه كردم شما رو نميدونم.

راستي كمك ود لداري يادتون نره.تو قسمت نظرات منرم.سعي كنيد خصوصي بزاريد 



:: بازدید از این مطلب : 748
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 4 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلام خوبين؟ ايشاا.. كه خوب باشين حقيقتش وقتي اين وبلاگ رو زدم خيلي دپ بودم آخه بعد از ۱سال دوستي وقتي جدا ميشي خب شايد سخت باشه. منكه فك كنم دوسش نداشتم ولي چون دوستام همشون به جاي من ناراحت شدن منم يه نمه ناراحت بودم  الان 4 هفته ازاون قضيه گذشته و من ديگه 2 هفته اس كه زندگي واسم طبيعي شده و همينجوري الكي به همه چي ميخندم آخه من خيلي خنده رو ام و تقريبا اين چند وقت زياد نميخنديدم و فقط آهنگ هاي غمگين گوش ميدادم ولي دوباره جوات شدم و يه نمه ديوونه و سرخوش.راستي از دوستاي خوبم كه كمكم كردن كه دوباره روحيه ام برگرده اونم دوبرابرش تشكر ميكنم ولي چون زيادن نميتونم همشون رو نام ببرم و فقط اوني رو ميگم كه واقعا تو همه ي سختيا پيشم بوده چه اون 2 هفته چه وقت هاي ديگه و اون كسي نيست جز سارا جونم.

اينم يه بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس گنده واسه ي همتون

 



:: بازدید از این مطلب : 894
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 4 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

لیلی قصه اش را دوباره خوند.برای هزارمین بار و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد.

لیلی گریست و گفت:کاش اینگونه نبود.

خدا گفت:هیچ کس جز تو قصه ات ا تغییر نخواهد داد.

لیلی!قصه ات را عوض کن.

لیلی اما مترید.لیلیبه مردن عادت داشت.

تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود.

خدا گفت:لیلی عشق میورزد تانمیرد.دنیا لیلی زنده میخواهد.

لیلی آهنیست.لیلی اش نیست.لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست.لیلی زندگی ست.لیلی!زندگی کن

اگر لیلی بیرد دیگر چه کسی للی به دنیا بیاورد؟چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟

چه کسی طعام نور ا در سفره های خوشبختی بچیند؟چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟

چه کسی پیراهن عشق را بوزد؟

لیلی قصه ات را دوباره بنویس.

لیلی به قصه اش برگشت.

این بار اما نه به قصد مردن.

که به قصد زندگی.

و آن وقت به یاد آور که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام.



:: بازدید از این مطلب : 1235
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 4 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram


:: بازدید از این مطلب : 1203
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 4 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

زندگی در گرو خاطره هاست.....

خاطره ها در گرو فاصله هاست.....

فاصله ها تلخ ترین خاطره هاست.....



:: بازدید از این مطلب : 1182
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 4 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

ميرسد روزي كه بي من لحظه ها را سر كني

ميرسد روزي كه مرگ عشق را باور كني

ميرسد روزي كه شبها در كنار عكس من

نامه هاي كهنه را مو به مو از بر كني



:: بازدید از این مطلب : 865
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

من از اين پس به جهان ميخندم

                     به هوس بازي اين بي خبران ميخندم

هركه آرد سخن از عشق بدان ميخندم

                   خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز توست

كارم از گريه گذشته بدان ميخندم



:: بازدید از این مطلب : 951
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

خدایا آنگونه زنده نگهم دار که نشکند دلی از زنده بودنم 

وآنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از نبودنم



:: بازدید از این مطلب : 917
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

                   به درد هم اگر خوردیم قشنگ است

به شانه بار هم بردیم قشنگ است

                    در این دنیا که پایانش به مرگ است

برای هم اگر مردیم قشنگ است



:: بازدید از این مطلب : 1042
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

کاش هرگز در محبت شک نبود

     تک سوار مهربانی تک نبود

                     کاش بر جانی که بر قاب دل است

                               واژه ی تلخ خیانت حک نبود        



:: بازدید از این مطلب : 1105
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

اونیکه میگفت جونش به جونت بنده

حالا داره به گریه هات میخنده

اونی که میگفت بدون تو میمیره

دروغ میگه دلش جنس کویره

دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش

نگو هنوز میخوای بمونی باهاش

خیال نکن بدون اون میمیری

بذار بره نباشه جون میگیری



:: بازدید از این مطلب : 740
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

ای کاش به دل کسی پا نمیذاشتیم و کسی به دلمون پا نمیذاشت.

ای کاش اگه کسی به دلمون پا گذاشت دیگه دلمون رو تنهانمیذاشت.

ای کاش اگه یه روز دلمون رو تنها گذاشت رد پاشو روی دلمون جا نمیذاشت.



:: بازدید از این مطلب : 773
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

اگر روزی احساس کردی نبودن کسی بهتر از بودنش است

چشمانت را ببند و نبودنش را تصور کن.

اگر چشمات خیس شد بدان که دوسش داری

پس:

"هرگز رهایش نکن"



:: بازدید از این مطلب : 1037
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram
وقتی خاطره های آدم زیادمیشن دیوار اتاق پراز عکس میشه.اما همیشه دلت واسه کسی تنگ میشه که نمی تونی عکسشو به دیوار بزنی!!!!!!!!

:: بازدید از این مطلب : 843
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 3 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلاااام.ميخواستم از همه ي اونايي كه به وب سر زدن و نظر دادن تشكر كنم.فعلا باي تا هاي.



:: بازدید از این مطلب : 1019
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 13 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

درزمان هاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشربه زمين نرسيده بود فظيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته و كسل تر از هميشه ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي كنيم مثلا قايم باشك.همه از اين پيشنهاد شاد شدند وديوانگي فورا فرياد زد:من چشم ميزارم و از اونجا كه هيشكس نميخواست دنبال ديوانگ بگرددهمه قبول كردند او چشم بگزارد و به دنبال انها بگردد.ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن يك دو سه . . . همه رفتند تا جايي پنهان شوند.لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد خيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شد اصالت در ميان ابر ها مخفي شد و هوس به مركز زمين رفت دروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفت طمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد هشتاد . . .همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه ميدانيم پنهان كردن عشق مشكل است .در همين حال ديوانگي شمارشش به پايان رسيد:نودوپنج . . . . . هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد ديوانگي فرياد زد:دارم ميام دارم ميام!!!.اولين كسي كه پيدا كرده بود تنبلي بود چون تنبلي اش آمده بود كه پنهان شود.لطاف را يافت كه به شاخ ماه اويزان بودودروغ كه به ته درياچه رفته و هوش در مركز زمينذ و بالاخره يكي يكي همه را پيدا كرد.به جز عشق.او از يافتن عشق نا اميد شده بود حسادت در گوش هايش زمزمه كرد:تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است.ديوانگي شاخه چنگك مانندي را ازدرخت كند و با شدت و هيجان آن ا در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد .عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش صورت خود را پوشانده بود از ميان انگشت هايش قطرات خون بيرون ميزد.شاخه ها در چشمان عشق فرو رفته بود و او نميتوانست جايي را ببيند او كو شده بود.ديوانگي گفت:واي من چه كردم چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟عشق پاسخ داد:تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.و اينگونه شد كه از آن روز به بعد . . . . . عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست.



:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 20 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : delaram

سلام بچه ها اميدوارم كه خوب باشين حالااگه نبودينم حتما مثل منين ديگه نميشه كاريش كرد.راتش من خيلي احساس تنهايي ميكنم آخه هركيو كه داشتم ديگه تنهام گذاشته و همشم به خاطره رفتاراي بي جاي خودم بوده و وقتي فهميدم اشتباه كردم كه ديگه خيلي دير بوده و هيشكدومشون بهم يه فرصت ديگه ندادن و اميدوارم كه شما ها از تنهايي درم بيارين.



:: بازدید از این مطلب : 891
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 19 / 2 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد